سه‌شنبه، مرداد ۹

زندگی خصوصی درختان


داستان این است: مردی در انتظار همسرش است که به خانه برگردد و در این حین برای دخترخوانده‌اش داستان می‌گوید تا او را سرگرم کند و بخواباند.
مرد انتظار می‌کشد و در این انتظار کشدار می‌نشیند به مرور گذشته و وضعیت حال و ترسیم آینده. انتظار لحظه به لحظه فاجعه‌بارتر چهره می‌کند اما خاطره‌های تلخ و شیرین در ذهن راوی متوقف نمی‌شوند، همان‌طور که زندگی متوقف نمی‌شود. او در دل طوفانی که مشخص نیست چیزی از زندگی‌اش باقی خواهد گذاشت یا نه، در دَمی که بوی مرگ از آن به مشام می‌رسد، به زندگی عادی خود مشغول است. این تقابل زندگی عادی در سایه‌ی فاجعه‌ها و تلخی‌ها و یا با چیزهای کوچک و خیال آینده‌ای معمولی به نبرد فاجعه رفتن، عمیق‌ترین تاثیر داستان در ذهن من بود.











زندگی خصوصی درختان
نویسنده: آله‌خاندرو سامبرا
مترجم: ونداد جلیلی
ناشر: چشمه
قیمت: ۷۵۰۰ تومان

در جست‌وجوی کتاب‌های منبع

نمی‌دانم این پست، به سیاق شبکه‌های اجتماعی خدابیامرزم، یک پست موقت است یا چه. آن‌جا خوب جواب می‌داد؛ اما ترجیح داده‌ام به این‌جا امید ببندم که به غاری دورافتاده با مسافرانی خسته می‌ماند.

دربه‌در دنبال یک کتاب می‌گردم از خسرو شاکری به نام The Left in Iran
خیلی در نت جست‌وجو کرده‌ام و به دوستان و آشنایان سپرده‌ام. هنوز هیچ. اگر کسی پی‌دی‌اف این کتاب را دارد، تهی‌دستی را به نوایی برساند. همین
باقی بقای‌تان و از این حرف‌ها


پ.ن: راستی، نظرات شما پیش از نشر نیاز به تأیید دارند و این به این معناست که اگر خواستید می‌توانید بنویسید پیام خصوصی است تا بازنشر نکنم و نظر شما محفوظ بماند. علاوه بر این، نظر شما می‌تواند به عنوان ناشناس هم ارسال شود و نیازی به نوشتن نام‌تان نیست. خلاصه که دست بجنبانید که دیر است.

جمعه، تیر ۲۹

نا-راحت‌ ها


کاترینا کامپرانی، معماری از اهالی یونان، طراح و سازنده‌ی این «نا-راحت‌»ها، به اشیایی که روزانه، سربه‌هوا، از آن‌ها استفاده می‌کنیم، فکر می‌کند. این‌طور که پیداست دیدن این طراحی‌ها برخی را عصبانی و برخی را به خنده می‌اندازد. من هم هربار کارها را دیده‌ام کلی خندیده‌ام؛ به‌ویژه وقتی خودم یا دیگران را در حال استفاده از آن‌ها تصور می‌کنم. یک شورش و شوخی‌ای در این کارها هست که دوست‌شان دارم. علاوه‌ بر این، تشویشی که این وسایل در نظم عمومی اشیاء می‌اندازند زیباست. هرکدام از این‌ها تعریف قاشق و چنگال و جام و جارو را آشوب و اغلب به تمامی از مفهومی که همیشه داشته‌اند، تهی می‌کنند تا به میل انسان به مصرف و به خدمت درآوردن همه چیز دهن‌کجی مبسوطی کرده باشند. آن‌ها به جای این‌که مشکلی را حل کنند، خود بدل به مشکل می‌شوند و به جای این‌که آدم را به هدفِ کار معطوف کنند به خودشان توجه می‌دهند: اگر می‌خواهی بهره‌ای از من ببری خودت را با من هماهنگ کن یا نقشی غیر از آن‌که همیشه توی کله‌ات کرده‌اند برای‌م در نظر بگیر.

بقیه‌ی «نا-راحت‌»ها را مي‌توانید اینجا ببینید.



چهارشنبه، تیر ۲۷

بند محکومین


«بند محکومین» را به پیشنهاد دوستِ کُردم دیروز در اتوبوس پایتخت به لاهیجان یک‌نفس خواندم. نزدیک رشت که رسیدم هوای پشت شیشه‌ها خیس بود از شُرشُر و روی برگه‌ها هم یکی داشت زیر باران در آتش می‌سوخت. تجربه‌ی خاصی بود خواندن‌ش؛ خنده و درد توأمان. رمان، جمع آدم‌های طردشده است، قاتل و سارق و معتاد، و شرح عشق‌ها و روزگاران‌شان. راوی، یکی از همین طردشده‌ها، پُرزبان و طناز، برای ما شهریارانِ‌ آزادِ این سوی دیوار شهرزاد می‌شود و برای آن اندرونی‌ها، دلقک. هزار و یک داستان در آستین دارد برای زنده ماندن، هزار و یک اَدا و اطوار برای گذران در بند.
ساختار کتاب مرا یاد معماری کاشان می‌اندازد و آن خیابان‌های موازی و آن شهر هندسی،‌ چهارراهِ حکایت‌ها و توقف‌ها و حکایت‌ها و توقف‌هایی که به یکدیگر می‌پیوندند و زبان کتاب و واژه‌های‌ش هم مرا یاد دانه‌های خیس خورده‌ی برنجِ‌ دمی، وقتی که روی آبی که به جوش آمده بالا می‌پرند و قد می‌کشند.
از زیادی ضرب‌المثل‌ها که گاهی نثر را تصنعی می‌کند، بگذریم، با یک متن خواندنی و زبانی جذاب طرف‌ایم.









بند محکومین
نویسنده: کیهان خانجانی
ناشر: چشمه
سال نشر: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۲۲۷
قیمت: ۲۴ هزار تومان



شنبه، تیر ۲۳

دردِ دیل




من درختمه                                                                            من درختم
من درختمه، ریشه سختمه                                                          من درختم، سخت ریشه‌ام
ریشه سختمه تا درختمه                                                             سخت ریشه‌ام، تا درختم

من درختمه، ولی می شاخه لس نیه                                                من درختم، ولی شاخه‌ام سُست نیست
هرچیه می میوه، کألمجین یا شیرین، دست فرس نیه                           میوه‌ام هرچه باشد، آفت‌زده یا شیرین، دمِ دستی نیست
قد وأسی کشن، قد وأسی کشن                                                       باید قد بکشی، باید قد بکشی
آن‌قدر که دست تی شین، جی پا درازتر ببه                                       آن‌قدر که دست‌هات از پاها درازترشود

من نُگوفتم آسمؤن کون سوراخ بؤسته، من بکفتمه                              نگفتم کون آسمان پاره شده است و تنها من از آن افتاده‌ام
من نُگوفتم آسمؤن کون سوراخ بؤسته، من بکفتمه                              نگفتم کون آسمان پاره شده است و تنها من از آن افتاده‌ام
من تویم، ولی منم نیم                                                                  من تو‌ام، خودبین نیستم

ناز تی‌شین مره بیه                                                                     تصدق‌ات بروم
ناز تی‌شین مره بیه                                                                     تصدق‌ات بروم
تو اگر خودا ببی، من از تو کم نیم                                                   خدا هم اگر باشی، کمتر از تو نیستم
تو اگر خودا ببی، من از تو کم نیم                                                   خدا هم اگر باشی، کمتر از تو نیستم



پ.ن ۱: هیچ از ترجمه‌ی فارسی‌اش راضی نیستم. کسی اگر بلد بود، کمک کند.
پ.ن ۲: شیوه‌ی نوشتاری گیلکی را هم هنوز یاد نگرفته‌ام.



پنجشنبه، تیر ۱۴

سنگ شد


مامان نمی‌گفت: «گوشی‌م هنگ می‌کند» یا وقتی می‌گفت هم از این واژه خوش‌ش نمی‌آمد، برای همین جور عجیبی تلفظ می‌شد در دهان‌ش. اما به جای‌ش چیز قشنگ‌تری پیدا کرد. می‌گفت: «سنگ شد». «داشتم جواب فلانی رو می‌دادم که صفحه سنگ شد»، «می‌خواستم فلان عکس رو ببینم که گوشی سنگ شد». البته همه‌ی این‌ها را به گیلکی می‌گوید. خلاقیت و خواستی در این معادل‌گذاری هست که ذره‌ای از آن را برای فرهنگستان و خودمان آرزومندم. یکی، کنار نیامدن با هر واژه‌ای که بی‌چون‌وچرا می‌پذیریم‌ش. هر از گاهی از ما می‌پرسد «کامنت» یعنی چه  یا Share چه کار می‌کند و سؤال‌هایی دیگری از این دست.. گمانم برای این‌ها هم معادل‌هایی خواهد یافت اگر بخواهد. دوم تلاش برای پس زدنِ زبانی تحمیلی که با ورود وسایل دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی از در و دیوار می‌بارد. خیلی ساده، با این‌که با فنگلیش آشناست و مشکلی در فهم آن ندارد با این زبان قرابتی حس نمی‌کند پس به کار نمی‌بردش و مثل آدم‌های خنده‌دار از واژه‌های زبانی «خارجی» برای پرستیژ اجتماعی استفاده نمی‌کند. اما از همه قشنگ‌تر این‌که از بین همه‌ی امکانات موجود، عنصری از طبیعت را برای معادل انتخاب کرده است که نشان از پیوند عمیق او با طبیعت است، هرچند که این پیوند در خودآگاهش کمرنگ شده باشد.
ما چه کرده‌ایم در عوض؟ نه تنها «هنگ کردن» و «لود شدن» و غیره را برای توصیف ابزارها و کارکردشان وارد فارسی کرده‌ایم، بلکه به این راضی نشده‌ایم و از آن‌ها برای توصیف ویژگی‌ها و حالات انسانی خود نیز استفاده می‌کنیم. «از جوابی که داد هنگ کردم و طول کشید تا دوباره لود بشم». بله.. «انسان، ماشین است» و چه استعاره‌ی وحشتناکی است این.