چهارشنبه، اسفند ۲۹

۲۹ اسفند ۱۳۹۷

اخبار ساعت ۱۴ شبکه اول دارد گزارشی پخش می‌کند راجع به خرید عید و شیرینی و میوه. یک موسیقی شادِ بافلوت در پس‌زمینه پخش می‌شود و آدم‌ها یکی‌یکی می‌گویند چه خریده‌اند. یکی می‌گوید فلان‌جا پرتقال کیلویی ۱۰ هزار تومن بوده، ولی این‌جا دارند ۵ هزار تومن می‌فروشند که خیلی خوب است. یک فروشنده می‌گوید ۱۵ تا ۲۰ درصد قیمت‌ها بالا رفته است دیگر. پسر نوجوانی در جوابِ چه چیزهایی خریده‌ای می‌گوید یک شلوار و دو تا تی‌شرت، و دختر کوچکی در جوابِ چه جور شیرینی‌ای دوست داری می‌گوید شیرینی خامه‌ای. بدیهی است که حرفی از آجیل و گوشت نیست و از کسی هم درباره‌ی این‌ها پرسیده نمی‌شود.
این چند روز به عادت مألوف صبح و عصر تمام شهر را پیاده رفتم و به صورت‌ها و دست‌های آدم‌ها نگاه کردم. خیلی سعی کردم آن‌چه در این سال گذشت و وضعیت ترسناک اقتصادی و شکاف‌های عمیقی که در جامعه عیان‌تر شده است در برداشت‌ام از مشاهدات‌م تأثیری نگذارد، اما چهره‌های گرفته و ابروهای درهم‌رفته‌ی آدم‌ها گویاتر از این حرف‌ها بود. ذهن‌م مدام با سال‌های پیش مقایسه می‌کرد که بازارمَج‌ها* در این وقت سال شوخ و شنگ زبان می‌ریختند، برای ترغیب رهگذران قافیه می‌ساختند و سربه‌سر خریدارها می‌گذاشتند و خریدارها هم البته که دل به دل‌شان می‌دادند. تفاوت آشکاری بود میان آن شیطنت‌ها و مزه‌پرانی‌ها و این آدم‌های مشکوک و التماس‌گر و فرورفته در فکر و ساکت؛ آن هم در گیلان و این روزها.
آدم‌ها انگار به شدت منتظر چیزی هستند که خودشان هم نمی‌دانند چیست. هیچ‌وقت این‌همه منتظر و بی‌حوصله و فحاش ندیده بودم‌شان.

Vladimir Makovsky (1846 - 1920)
Dinner (Farmer's Market in Moscow)


* دست‌فروش‌ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر