به شدت نیاز به کاری یدی دارم. یک کار پارهوقت که آبباریکهای باشد، اما فکری - تحلیلی نباشد. مثلن همان شغل دلخواهم، کار در کافه و سفارش گرفتن و سفارش آوردن، یا کار در یک کتابفروشی.
در هفته زمان زیادی را به خواندن کتابهای مرتبط یا نامرتبط با تز صرف میکنم، چیزهایی را هم از صفحهی مانیتور میخوانم. زمانی را به یادداشت برداشتن و خلاصهنویسی میگذرانم و همهی این کارها را نشسته یا درازکش انجام میدهم. در این بین، پول توجیبیام را از راه ترجمه درمیآورم و خودِ این باعث میشود به زمان پشت میزنشینی و چشم دوختن به مانیتور و تایپ کردنام اضافه شود و تقریبن همهی روز را، اگر کلاس یا برنامهی دیداری نباشد، در این حالتام. اما هرچه میگذرد، به ترجمه بیمیلتر میشوم و طبعن این بیمیلی منجر به ناامنیِ بیشترِ وضعیت کاریام میشود. اینجاست که فکر کردم اگر کاری که در ازایش پول درمیآورم یدی باشد، ذهنم بهسامانتر خواهد شد. مثلن دو یا سه روز در هفته جایی کار کنم که نیاز دارد به سرپا بودن و حرف زدن با آدمها و به دور باشم از موضوعاتی که با آنها مستقیمن درگیرم و سه روز دیگر را متمرکز روی تز کار کنم. دو جهانِ بیربط به هم داشته باشم که هر کدامشان به واسطهی قطعِ پیوستگی دیگری، هم اشتیاقم را حفظ خواهند کرد، هم فضایی برای فرار از هر کدام به دیگری را فراهم میکنند.
«سرندپیتی» معتقد است اصلن این مدت کار نکنم. سه ترم چیزی نیست که ارزشش را داشته باشد. بعد میشود اساسی کار کرد، هم ترجمه هم تدریس. نمیدانم. کار نکردن برایم وضعیتی غیرعادی است. حتا فکر میکنم زمانم را هرز میبرد. فکر میکنم زمانی که کار نمیکنم صرفِ خوابیدنهای طولانی یا چرخیدنهای بیهوده در نت خواهد شد که خودش منبع ابتذال است و خو کردن به خبر خواندن و در سطح ماندن. وضعیتِ کنونی کشور هم به این حالت دامن میزند و اضطراب و زمانکُشی همدیگر را تغذیه میکنند و آدم در این ورطه فروخواهد رفت. کار یدی طوری است که وقتی برای این بازیگوشیها نمیگذارد و احتمالن درمان خوبی است برای اینهمه آشفتگی و بیثباتی. نمیدانم.