"ریشههای انقلاب [مشروطه] به سدهی نوزدهم - بهویژه ازهنگام نفوذ تدریجی غرب در کشور - بازمیگردد. این نفوذ در واقع پیوندهای ضعیف دربار قاجار با جامعه را به دو شیوهی همزمان از هم گسست. از یک سو، مایهی نگرانی مشترک بسیاری از بازاریان شهرنشین و نخبگان مذهبی شد که تا آن زمان پراکنده بودند و آنان را در قالب یک طبقهی متوسط فراگیر به هم نزدیک کرد و تازه داشت از نارضایتی طبقاتیاش نسبت به دولت و قدرتهای خارجی آگاه میشد. این طبقهی مرفه، بر اثر پیوندهایش با بازاریان و روحانیون، بعدها به طبقهی متوسط سنتی معروف شد. پیوند سرنوشتساز میان مسجد و بازار، که تا زمان معاصر نیز ادامه یافته است، ریشه در سدهی نوزدهم دارد. از سوی دیگر، ارتباط با غرب، بهویژه از طریق آموزشهای مدرن، ایدهها، پیشهها و نهایتاْ طبقهی متوسط جدیدی را به وجود آورد. اعضای این طبقه خود را نخست منورالفکر و سپس روشنفکر خواندند. آنان از بسیاری جهات به روشنفکران سدهي هجدهم روسیهی تزاری که اصطلاح «اینتلیجنسیا» را ابداع کردند، شباهت داشتند. وجوه سنتی ایشان با مستوفیان سنتی دربار یا حوزههای دینی بسیار اندک بود. فهم آنان از جهان بیرونی نه از طریق اندرزنامههای ادبی، بلکه به واسطهی روشنگری فرانسوی بود. به باور آنان، نه اقتدار شاهی بلکه حاکمیت مردم؛ نه سنت بلکه آزادی، برابری و برادری؛ نه «ظلالله» بلکه حقوق لاینفک انسانی محترم شمرده میشد. آنان نه از تعادل اجتماعی و هماهنگی سیاسی، بلکه از لزوم تغییرات ریشهای، دگرگونیهای بنیادی، و روند اجتنابناپذیر پیشرفت انسانی سخن میگفتند. به جای موعظه در باب فواید حکومت مطلقه و محافظهکاری، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و حتی سوسیالیسم را ترویج میکردند. شکلبندی نگرش آنان چندان منبعث از قرآن، شریعت و مهدویت نبود بلکه تحت تأثیر عصر خرد و باورهای رادیکال آن در خصوص حقوق طبیعی - حقوقی که شهروندان صرفاْ به موجب انسان بودن از آن بهرهمند هستند - قرار داشتند.
به تعبیر علیاکبر دهخدا - اصلاحطلب پیشگام که بعدها نخستین لغتنامهی جامع فارسی را گردآوری کرد - این مفاهیم جدید مستلزم ابداع واژگان جدیدی بود. او و شاگردانش واژههایی چون دموکراسی، اریستوکراسی، الیگارشی، فئودالیسم، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، امپریالیسم و بورژوازی و همچنین مفاهیم تازهی چپ، راست و قرون وسطی را به جامعه معرفی کردند. آنها همچنین جلای تازهای به واژههای کهن دادند و معنای استبداد را از«استبداد مشروع» به «استبداد غیرمشروع»؛ دولت را از دربار پدرسالار به دولت ملی؛ ملت را از «جماعت دینی» به«ملت»؛ وطن را از محله به سرزمین پدری/مادری؛ مجلس را از گرد هم جمع شدن به پارلمان؛ طبقه را از مفهوم کهن آن به طبقهی اقتصادی؛ ترقی را از پیشرفت فیزیکی به پیشرفت تاریخی؛ مردم را از تودهي مردم به مردم؛ و عدالت را از رفتار متناسب - به معنایی که شاه در حق قشرهای گوناگون بذل میکرد - به عدالت برابر برای همگان تغییر دادند. در این بین اصطلاح مشروطه بحثانگیزترین واژهها بود. از دیدگاه برخی، این واژه از کلمهی منشور یا فرمان - چیزی شبیه مگنا کارتا - میآمد. از نظر بعضی، این اصطلاح برگرفته از شریعت و مشروعه بود - بدین معنا که قوانین دنیوی باید با شرع الهی منطبق شود. همانگونه که دهخدا یادآوری میکند، مجادله بر سر این مفاهیم در سالهای انقلاب مشروطه کاملاْ مشهود بود اما ریشه در سدهی قبل داشت."
برشی از کتاب «تاریخ ایران مدرن» یرواند آبراهامیان. ترجمهي محمدابراهیم فتاحی. نی: ۱۳۸۹