بازمان
توقف؛ درنگ؛ آنچه از چیزی یا حاصلِ کاری بر جای بماند.
دوشنبه، فروردین ۶
گفتوگو. ۰
من: پنج کیلو؟!
بابا: [خسته از پاک کردن پنج کیلو «کولی سفید» در حال نوشیدن چای] باد گرم که اومد گول خوردن، همه اومدن روی آب. بیرحمها هم همه رو گرفتن.
من: توِ بیرحم هم شکم همهشون رو سفره کردی.
بابا: [با خنده] توِ خوشرحم هم میخوریشون.
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)